بیخیالِ روزهای رفته، مدت هاست انزوا را نفس کشیدهایم. قلب هایمان از تپش افتاده، باور نمیکنی؟ رخوت و خستگی به جان شهر افتاده و گمان میکنم هر یک به نوعی در آن سهمی داشتهایم. دومینوی بی توجهیات به من سرایت کرد و حالا دنیای پیرامون حاصلِ این بیماریِ مزمن شده. بیا باور کنیم که مدتهاست کار از کار گذشته. از گذشته یک برگ کاغذ بی نام و نشان باقی ماندو حال حاضر، تتمه اش را در خود بلعید. دلم میخواست میتوانستم از حکایت این روزها سریالی چند فصلی می ساختم و آنچه منبع
درباره این سایت