شاهراه های بسته ی جهانی محاصره ی ظلمت را نظاره کردم و اندوه کمین کرده در صدایم را دگربار قورت دادم. گویی این بار، فاجعه بیش از حمله ی ناگهانی ملخ ها بود به باغ آبادِ خیالم. گویی این بار بنا بود بیش از همیشه، قصه ی امتداد تاریکیِ خانه به درازا بکشد و سحر با من سالیان درازی فاصله داشته باشد. این بار برخلاف گذشته، پیچکی جاه طلب و مسموم به دورم پیچیده و آشیانه ای فراخ تدارک دیده است. تو گویی که مدت هاست راه رهایی بر من بسته شده و من علت العلل تمام این ها راگویی منبع
درباره این سایت