سه شنبه بود، حوالی ساعت یازده و من به جمع کوچک در فضایی کوچکتر از دنیای پیرامون دعوت شده بودم تا برای نخستین بار طلسم خوانش اولین داستان خود را شکسته باشم. به یاد آوردی آن شب را، ری رآی شب های تاریک اما از نور دل روشن؟ آن شب تکرارناشدنی، آن گوش های مشتاق به شنیدن ادامه داستان، آن اشتیاق بی مثال برای مالک شدن کتابی که نام تو بر روی آن حک شده باشد + از ماحصل خوانش گزیده‌ی داستان در آن جمع کوچک و صمیمی، همین یادداشت بی تکلف مرا بس! :) منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

imanquran محصولات اینترنتی زن و مرد ایران منیجر ایمن ترافیک کالا چت روم دوست چت درمسیر روشن تگ کن - آرشیو مطالب shahab music خریدار ضایعات کاغذ باطله و کتاب و روزنامه